آیت الله ابوالقاسم خزعلی دو روز پیش درگذشت و پس از یک ماراتن پرسش و پاسخ با نکیر و منکر، یک شب تحمل فشار قبر و رد شدن از پل صراط، خسته و کوفته با یک کارنامه ی کردار در دست راست به در بهشت رسید.
نگهبان : کارنامه، مجوز ورود به بهشت با مهر نکیر و منکر لطفن.
خزعلی: بفرما این هم مدارک . یک ویلچیر بیارید من دیگه نمی تونم راه برم .
نگهبان: بهشت ویلچیر نداره.
خزعلی : پس یک بنز ضد گلوله صدا کن بیاد من را ببره.
نگهبان: بهشت اصلن ماشین نداره. این چیزها ساخت کفار غربی است که همگی در دوزخ هستند.
خزعلی: باشه تا حجره ی حوری ها راه می رم. ارزشش را داره.
خزعلی آرام آرام و نفس زنان به اولین حجره با ۷۰ حوری در روی فرش نخست می رسد:
حوری چشم سیاه : حاج آقا خوش آمدید چی میل دارید ؟
خزعلی : شیر آب کجاست ؟ اول یک آبی به سر و صورت بزنم.
حوری چشم سیاه: حاج آقا بهشت لوله کشی آب نداره همه چیز در جوی روان است . جوی آب زیر درخت دومی بعد از جوی عسل است . برید سر جوی و دست و صورتتان را بشویید.
خزعلی: گذشتیم بابا . دستشویی کجاست ؟
حوری پستان کال: حاج آقا شما مگه قرآن نخوندید ؟ کجای قرآن نوشته بهشت دستشویی داره . زیر سایه ی یکی از همین درخت ها قضای حاجت کنید و با یک سنگ عقیق یا فیروزه خودتان را پاک کنید.
خزعلی: باشه ! تا بر می گردم یک نوشابه بدید جگرم حال بیاد . چند تا یخ هم بیاندازید تو لیوان.
حوری پوست مرواریدی: حاج آقا اینجا فقط آب و شیر و عسل است . یخ هم نداریم.
خزعلی : عجب ! اه اه اه سمیر زند بابا تو هم مردی آمدی اینجا ؟ چرا جوون مرگ شدی بابا جان ؟
غلمان: حاج آقا من غلمان هستم با سمیر زند اشتباه گرفتید . خوبه اون یکی پسرتون چشم پزشکه !
خزعلی: به به ! یک وایاگرا بیار تا با هم یک احوال پرسی بکنیم .
غلمان: تو بهشت وایاگرا گیر نمیاد.
خزعلی: پس دو تا موز با خاویار بیار شاید اثر کرد.
غلمان: اینجا از این چیزها خبری نیست. فقط انجیر و سیب و انگور داریم . بدم خدمتتون ؟
خزعلی: عجب جای داغونی است این بهشت . یک موبایل بدید زنگ بزنم به جنتی که نیاد.
حوری چشم زاغ: حاج آقا بهشت تلفن نداره.
خزعلی: بهشت بهشت که می گفتند همین بود ؟! نه ویلچیر داره ، نه بنز ضد گلوله داره، نه لوله کشی آب داره، نه توالت داره، نه نوشابه و یخ داره، نه وایاگرا و خاویار و میوه درست و حسابی. من می خواهم برگردم ایران . بهشت همون جا بود. می رفتیم روی منبر یک سر امام حسین می بریدیم کلی خمس به جیب می زدیدم و نفت می فروختیم زندگی راحتی داشتیم...
یک مشت دیوانه
ReplyDeleteحوری سینه مرمری یادت رفت که ! خخخخخخخخخ
ReplyDeleteیعنی من ریدم تو روح امشب خایت الاغ ابوالقاطرخرعلی
حساب بالاترینت را بستند ؟
Deleteآره ! آخرین دعوت رو محمد آنریتد کرد ازم که اونم بستن ! در عوض از اون موقع تا حالا فعالیتم میلیون ها برابر شده ... ! خخخخخخخخخخخ
Deleteنمی دونم چرا بالاترین به شما حساسیت زیادی داشت . چند تا ترول و لباس شخصی اونجا را دارند تخته می کنند اما بالا یار ها ازشون پشتیبانی می کنند . به هر روی من هم گمان نکنم دیگه به اون ترول خونه لاگین کنم . مگر اینکه شرایط اورژانسی برای پس گردنی زدن به مزدوران رژیم پیش بیاد
Delete